صفای اشک وفای غم

عاشقان دل

معبودم سکوتم را از صداي تنهاييم بدان .. نميخوانم و نميگويم چون درونم هيچ بوده و تو آمدي برايم قصه هايي ازعشقسراييدي و به من قصه باران آموختي ميداني قصه باران قصه شستن غمهاست و درون انسانها پر از غم و تنهايي است ونگاهم به باران تو افتاد و ناگهان تمام تنهاييم را فراموش کردم و به تو و داشتن تو ميبالم تنهاتر از يک برگ با باد شاديها محجورم درآبهاي سرور آور تابستان آرام ميرانم

 

 

دلتنگ

دلتنگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد

 یک نگاه کمی نامهربان

یک واژه ی کمی دور از انتظار

یک لحظه فاصله

میشکند بغضت را !!!

 sana mohebi:فرستنده

 

 

نیازی نیست وجود نا آرامم را آرامش بخشی

دستت را در دستم بگذاری

نگاهت را درچشمان غمگینم بدوزی

صدای نامنظم تپیدن قلبم رابشنوی

بغض را از صدایم بگیری و عاشقانه در گوشم زمزمه کنی که دوستم داری

به هیچ کدام نیازی نیست

فقط به من اطمینان بده که در قلبت به مساحت تنها یک یاد جا دارم

همین برایم کافی است...

sana mohebi:فرستنده